من هر از 4 ماه باید آزمایش خون بدم. آخرین باری که آزمایش دادم 8 ماه پیش بود. بعد یه 10 روزی هست که من زیاد خسته میشدم، سرگیجه هم داشتم و همچنان هم که مشکل خواب دارم، گفتم برم دکتر حالا که قراره آزمایش بدم اینا رو هم بگم شاید مثلا آهنم پایینه، یا مثلا فشارم زیادی پایینه که خلاصه معلوم بشه چی هست. و البته خب استرسم هم این روزها کم نیست.

 

دیروز صبح رفتم دکتر و همینا رو گفتم و البته خب علت استرسم و سوابق گوارشی م از دفعه پیش تا حالا رو هم گفتم. فشارم رو که گرفت گفت ضربان قلبت خیلی بالاست، بیا ازت نوار قلب بگیریم. نوار قلب هم گرفتن و ضربان قلبم خیلی بالا بود، خانم دکتر محترم کلی تعجب کرده بود که تو درد قفسه سینه نداری و شدت این ضربان رو حس نمیکنی. گفتم نه! دستام هم یخ یخ بود، گفت از کی اینجوری هستی، گفتم از همیشه! خلاصه یه دور دیگه هم نوار قلب گرفتن و انگار ضربانم یه کم اومده بود پایین، ولی اومد گفت من نیاز دارم ازت آزمایش خون بگیرم، دیگه اون موقع من گفتم بابا من اصلا اومده بودم واسه آزمایش خون و خب بگیر، بعد دیگه به پرستار گفت من جواب آزمایش رو تا ساعت 3 میخوام و اورژانسی هست و حتما همه چیز رو بگذارید تو پاکت قرمز و 1000 جا قید بشه که اورژانسی هست، به خودمم گفت عصر که جوابت آماده شد بهت زنگ میزنم و اگر موردی بود باید بری بیمارستان :|  یعنی تو چشماش میشد دید که آخی تو داری می میری:) منم کلا داشتم به این فکر میکردم که من کار دارم بیمارستان رو کجای دلم بگذارم حالا و . و البته به برخورداشون فکر میکردم. برخورداشون خیلی مودبانه و محترمانه هست. 

رفتم آزمایش خون دادم، دختره هم کلی معذرت خواهی کرد که اصلا کار نایسی نیست و . میخواستم بگم عامو یه خون می خوای بگیری ها، چرا اینقدر بزرگش میکنی :))

 

من شوکه و گیج اومدم که برم به کار و زندگیم برسم و البته که عملا هیچ کاری نکردم، با نون حرف زدم و در مورد استرس هام و . گفتم که حالم یه کم بهتر شد. 

 

تا ساعت 3 خانم دکتر زنگ زد بهم که تو آزمایشات چیز خاصی نبود و من احتمال عفونت و لوکمی میدادم که خوشبختانه همه چیز نرمال بوده و ضربان قلب بالات بخاطر اضطرابت بوده! حالا دوشنبه بیا که آزمایشت و بقیه چیزا رو بررسی کنیم.

 

یعنی وقتی گفت لوکمیا من شاخم در اومد!! اصلا همون عفونت هم دلیلی نداشت داشته باشم، هیچ کدوم از علائم من نزدیک به عفونت هم نبود و من هر چی فکر میکنم نمی دونم چطور تونسته بود همچین سناریوی تو ذهنش بچینه! بعد فهمیدم چرا اینقدر صبح مضطرب بود:)

 

خانم دکتر هندی و اون طرفا میخوره باشه، و خیلی هم فهمیده هست و من چون فکر میکردم مثل اینا لوس و مشکل ندیده نیست، قبولش داشتم، چون دوستام هم به پیشنهاد من پیش این میرن و همه راضی هستند. ولی خب سیستم لوس پرور اینجا انگار روی اون هم تاثیر داشته. البته نمی دونم شاید ما خیلی خشن طور بار اومدیم! و اینا درست هستند!! 

 

به خودم حق دادم که تو این 8-9 ماه هر چی مریض شده بودم، بهترین کار یعنی دکتر نرفتن رو انجام دادم. والا خودت استرس داری میری استرست رو هم بیشتر میکنند:|

 

 

بی ربط نوشت: چند وقت پیش تعطیلات بهاره مدارس بود، قاعدتاً از یک دوشنبه ای دوباره مدرسه ها شروع میشه، گفته بودم که پسر جنی مدرسه متد والدروف میره، جنی گفت ولی سولی اینا از چهارشنبه میرن مدرسه، گفتم چرا؟ گفت چون بعد از دو هفته تعطیلی یهو وارد یک هفته کامل مدرسه رفتن نشن و بهشون شوک وارد نشه! گفتم والا این شبیه رویای بچه مدرسه ای های ماست.

ولی واقعا این همه مراعات روح و روان از اینا آدم هایی با سلامت روانی بهتری نسبت به ما می سازه؟!

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش و تدریس خصوصی زبان های خارجی Benjamin _ ڪِلاویــه شـᓄـارهـ 88 _ هر چی که بخوای بانوی آسمانی Lynn ما تمام نمی شویم ! یاس مطلب | Yas matlab مسافرت success98