من و سولی (پسر جنی) معمولا صبح ها با هم بیدار میشیم و آماده میشیم و معمولا هم سر ایستگاه سرویس مدرسه ش یه دور واسه هم دست ت میدیم.

دیروز صبح (دوشنبه صبح) من که بیدار شدم هیچ خبری ازش نبود! فهمیدم خواب مونده ولی خب کاری نمی تونستم انجام بدم. امروز مامانش میگه دیروز سولی خواب مونده بود و . منم گفتم آره من متوجه شدم ولی خب نمیدونستم کاری باید بکنم یا نه!  (تو ذهنم این بود که مامانش بگه از این به بعد اگر خواب موند مثلا برو صداش کن)

بعد مامانش میگه بهتر که بیشتر خوابید! شبش دیر خوابیده بود و خسته بود! منم با اینکه نوبت دکتر داشتم ولی وقت داشتم که برسونمش مدرسه و بعد برم دکتر!!

--------------   

بعضی موقع ها سختمه (مدل حرف زدنم تو نوشتار هم شیرازیه :)  ) از یه سری از وسایل خونه برای اولین بار استفاده کنم. یه جورایی روم نمیشه! یا وقتی جنی نیست میگم شاید دوست نداشته باشه! 

چند وقت پیش یه کوله سفارش داده بودم و وقتی بسته رسیده بود جنی بدون اینکه روش رو بخونه بازش کرده بود و بعد فهمیده بود واسه منه؛ اون شب هم قرار بود خونه نباشند. کوله رو گذاشته بود رو میز آشپزخونه با یه یادداشت با این مضمون که پاکت پستی اشتباها باز شده و وقتی چیزی لازم داری اول بپرس؛ من یه عالمه از این چیزا دارم که لازم نیست تو بخری!!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Josh سه قلعه سرزمین خوبان قطره ای از دریا Lori اولین تولید کننده تجهیزات پزشکی در ایران راز موفقیت چرک نویس های ژینا .. کارواش بخار چیست؟